به گزارش حلقه وصل، محمدعلیشاه موسوی، پزشکی افغانستانی است. او که عضو لوییجرگۀ موقت افغانستان بوده است، در سال 82 در خانۀ خود در شهر گردیز افغانستان توسط نظامیان آمریکایی ربوده میشود و 40 ماه را در بند آمریکاییها در زندانهای بگرام و گوانتانامو میگذراند.
موسوی هفتۀ گذشته نیز مهمان برنامۀ همقصه بود و توضیح داد که چگونه آمریکاییها او را در منزلش دستگیرکردند و به زندان گردیز و سپس بگرام بردند. روایت او از زندانهای گردیز و بگرام تا نحوۀ انتقال او به زندان گوانتانامو بیان شد که به دلیل کمبود وقت، ادامه آن، به برنامه بعدی موکول گردید. او مجدداً این هفته به همقصه آمد و مشاهدات خود را متمرکز بر زندان معروف گوانتانامو و اتفاقهایی که در این زندان برای او روی داده است، ادامه داد.
در ابتدای برنامه خلاصهای از قسمت قبل همقصه، پخش شد و سپس ادامۀ داستان اسارت دکتر موسوی از ابتدای ورود او به گوانتانامو پی گرفته شد. موسوی در ابتدا در توضیح موقعیت سیاسی و جغرافیایی زندان گوانتانامو گفت: گوانتانامو جزو خاک کشور کوبا و شبهجزیرهای در جنوب این کشور است که روی خط استوا قرار دارد و بسیار گرم است. در حدود سال 1960، دولت کوبا آن را به ایالات متحده اجاره میدهد و الآن پایگاه نیروی دریایی آمریکا آنجا مستقر است. آمریکاییها بعد از یازده سپتامبر در آنجا کمپ دلتا را ساختند.
موسوی در توضیح کمپهای گوانتانامو گفت: در گوانتانامو شش کمپ اصلی وجود داشت. کمپ یک و دو برای کسانی بود که هنوز پروندۀ باز داشتند. زندانیان این دو کمپ در وضعیت سختتری نسبت به بقیه بودند. برای مثال وقتی در کمپ یک بودم، هفتهای نیم ساعت فرصت داشتیم که از انفرادی خودمان خارج بشویم. در کمپ سه وضعیت بهتر بود و زندانیان یک روز در میان، نیمساعت برای تفریح و حمام فرصت داشتند. وقتی پروندۀ زندانی بسته میشد و چیزی برای بازجویی نداشت، به کمپ چهار منتقل میشد. کمپ چهار، جمعی بود و دهنفر باهم در یک اتاق بودند. بعداً کمپ پنج و شش هم ساخته شد که در آنها خیلی به زندانی سخت میگرفتند. در این دو کمپ همۀ زندانها انفرادی بود و کسی که در آن زندانی میشد، حتی در ساعتهای تفریح هم نمیتوانست آسمان را ببیند. من کمپهای یک تا چهار را تجربه کردهام و بیشتر زمان اسارت را در کمپ چهار گذراندم. غیر از این شش کمپ، سه کمپ دیگر هم وجود داشت. کمپ اکو برای زندانیان خاص بود. کمپی هم برای زندانیانی که مشکل روانی داشتند وجود داشت و در کمپی هم به نام اگوانا، زندانیان خردسال را نگهداری میکردند.
مهمان برنامۀ همقصه در ادامه به شکنجههای زندان گوانتانامو پرداخت و گفت: در زندان گوانتانامو، شکنجههای جسمی بسیار کم بود و شکنجههای اصلی، تحقیر و شکستن روحیه زندانیان بود. مثلاً وقتی برای بازجویی میبردند، در وضعیتی قرار میدادند که دستوپایت بسته بود و در معرض صدای بلند و نور شدید بودی، در آن حال 24ساعت روی صندلی مینشستی و آنها هیچ کاری نمیکردند و بعد دوباره به زندان منتقل میشدی. شکنجۀ دیگر این بود که هر دو ساعت دست و پایت را میبستند و اتاقت را عوض میکردند. بعد از یک هفته اتاق عوضکردن، زندانی روانی میشد.
استقلالطلبی و مخالفت با حضور آمریکاییها در افغانستان دلایلی بود که موسوی آن را علت طولانی شدن اسارت خود بیان کرد و گفت: وقتی که بازجوییهای از من تمام شد و مطمئن شدند که جرمی مرتکب نشدهام، پروندۀ من مختومه شد؛ اما گفتند که با توجه به تحقیقات ما، تو از مجاهدین بودهای و با خارجیها جنگیدهای و با حضور خارجیها در افغانستان مخالف هستی؛ بنابراین برای آمریکاییهایی که در افغانستان هستند، خطر محسوب میشوی. گفتم: همۀ افغانستانیها مخالف حضور خارجیها هستند. گفتند: فعلاً تو زیر دست ما هستی!
در ادامه، میانبرنامهای از دیدار دکتر موسوی و سعید ابوطالب، نویسندۀ کتاب «هی، یو» پخش شد. سعید ابوطالب که مدتی را در عراق در اسارت آمریکاییها بوده است و خاطرات این اسارت را در کتاب خود آورده است، در دیدار با دکتر موسوی از شکنجهها و بازجوییهای آمریکاییها در زندان عراق تعریف کرد و دکتر موسوی نیز توصیفهایی از زندان گوانتانامو و شکنجههای آن داشت.
اشاعۀ تفکر وهابی و افراطیگری در زندان گوانتانامو بخش دیگری از حقایق زندان گوانتانامو بود که موسوی به آن اشاره کرد و گفت: علیرغم اینکه بیشتر زندانیان گوانتانامو افراد عادی بودند، اقلیتی از طالبان و القاعده نیز در زندان گوانتامو حضور داشتند. در آنجا کتابهای وهابی از طریق صلیبسرخ برای آنها آورده میشد و چون در میان خودشان عالم دینی هم داشتند، شروع میکردند به ترویج عقایدشان در میان افراد عادی. با توجه به عقدهای که در زندان از آمریکاییها در دل زندانیان کاشته میشد و نیز آموزشهای وهابی که عناصر طالبان و القاعده به زندانیان میدادند، زمینۀ شکلگیری افراطیگری در آنها فراهم میشد. من کشورهای دیگر را سراغ ندارم؛ اما اکثر افغانستانیهایی که از زندان گوانتانامو آزاد شدهاند به گروههای افراطی، حتی داعش، پیوستهاند.
مهمان برنامۀ همقصه با اشاره به تلاشهای مردم شهر گردیز برای اثبات بیگناهی او و مراجعۀ مکرر آنها به سفارت افغانستان در آمریکا، گفت: بالاخره بعد از 40 ماه اسارت، حکم بیگناهی من صادر شد و یک روز به من مژدۀ آزادی دادند. ما را به کمپی منتقل کردند که مقدمات آزادی را در آنجا فراهم کنند. در آنجا از من خواستند که تعهدنامهای را امضا کنم که در آن باید چند تعهد میدادم: 1. با هیچ گروه تروریستی ازجمله طالبان و القاعده همکاری نکنم؛ 2. با آمریکا و کشورهای ائتلاف نجنگم و با کسی که با آنها میجنگد همکاری نکنم؛ 3. با کسانی که مخالف آمریکا هستند همکاری نکنم و 4. اگر خلاف این تعهد رفتار کردم، آمریکا حق دارد که من را بازداشت کند. من از امضای آن امتناع کردم و گفتم که چهار سال به این دلیل زندانی بودهام که این اتهامها را نپذیرفتهام. آمریکا نه حق داشته است که من را زندانی کند و نه از این به بعد حق دارد که زندانیام کند. نامه را امضا نکردم و من را به زندان بازگرداندند. اما خواست خدا بود که با دیگر زندانیهایی که آزاد میشدند، علیرغم امضا نکردن تعهد، من را هم آزاد کردند.