حلقه وصل: تماشای فیلم های روز اول جشنواره سی و هشتم فجر، ثابت میکند که سینمای اجتماعی ایران، چیزی فراتر از «شاید برای شما هم اتفاق بیفتد» نیست بلکه حتی از آن هم بی رمق تر است. بعد از سه کام حبس و قصیده گاو سفید انتظار میرفت آخرین فیلم سهیل بیرقی آن هم بعد از من و عرق سرد که نگاه هایی جدید و جدی به رویدادهای اجتماعی با محوریت زنان داشتند، یک پایان امیدوارکننده برای روز اول جشنواره باشد اما حتی از دو فیلم قبلی هم عقب مانده تر بود.
سهیل بیرقی در دو فیلم اول نشان داد این اجازه را دارد تا درباره موضوعاتی که برای بسیاری از فیلمسازان خط قرمز است، فیلم بسازد اما در فیلم سومش مشخص شد او هم با گرفتار شدن در باتلاق تهیه کننده/نویسنده/کارگردان شدن، دست به نابودی خودش زده است.
بیرقی در ادامه روند فیلمسازی درباره زنان، این بار سراغ زادگاهش (شهرضا) رفته است و قصه زنی مطلقه و میانسال را روایت میکند که بعد از سالها خانه داری و زندگی با مردی که دیگر او را دوست ندارد، تصمیم گرفته تا به شهر مادری اش بیاید، روی پای خودش بایستد و مستقلانه زندگی کند. زن میانسال (با بازی فاطمه معتمدآریا) در تکاپوی استقلال خود ابتدا از خواهرزاده اش (با بازی باران کوثری) طلب کمک میکند اما بعد از مدتی با آشنایی تصادفی با جوانی خیالباف با روحیه ای نسبتا زنانه (با بازی هوتن شکیبا) با او همراه میشود تا هویت اجتماعی و اقتصادی جدیدی برای خودش به وجود بیاورد اما در نهایت در برابر جامعه ای مردسالار که در آن، زن ها هم فرصتی برای نقش آفرینی به هم جنس خود نمیدهند، شکست می خورد و بار دیگر تحقیر میشود.
شخصیت های اصلی فیلم یعنی زن میانسال، خواهرزاده و معشوق جوان، همگی در سطح میمانند و به شدت در طراحی و بازی با اغراق همراه هستند و حتی تکلیف فیلمساز هم با آنها، به خصوص شخصیت های نقش دوم (خواهرزاده و جوان معشوق) مشخص نیست. طراحی لباس، چهره و بازی ها به قدری اغراق شده و تیپیکال است که در لحظات زیادی از فیلم فضای واقعگرایانه فیلم به هجویه تبدیل میشود. خواهرزاده (باران کوثری) از ابتدا تا انتهای فیلم بلاتکلیف است. مشخص نیست شخصیت منفی و ضدقهرمان است یا دلسوز و همراز او. در مهمانی افتتاح کافه و در صحنه ای به شدت باسمه ای، برای خاله اش حرف درمیاورد و او را متهم میکند و در جایی دیگر شبانه به کافه میرود و با تماشای تمرین یوگا، مانند کودکی ساده دل، سعی میکند به زوج عاشق فیلم اخطار بدهد که مناسبات جامعه را رعایت کنند تا مردم علیه آنها اقدامی انجام ندهند.
شخصیت جوان معشوق (هوتن شکیبا) هم که مشخص نیست، همجنسگرا است یا ترنس یا عادی. هم سرمه به چشمانش میزند و هم با لوندی زنانه درباره همخانه سابقش حرف میزند. به خرافه هایی که میگوید اعتقاد دارد یا به عنوان دستمایه ای برای رهایی از جامعه سنتی به آن چنگ می اندازد.
فیلم به شدت نگاهی مردانه به زنان دارد و در عین حال برای فرار از این رویکرد، سعی میکند ضدمرد بنماید. تمام مردان اطراف شخصیت اصلی (همسرش، پسرش و معشوقش) او را جدی نمیگیرند، سرزنش و تحقیر میکنند. اگر معشوق جوان را یک دوجنسه یا همجنسگرا در نظر بگیریم، تقریبا هیچ مردی را در فیلم نمیبینیم و فیلمساز با انتخاب زاویه دوربین سعی کرده هیچ مردی را به ما نشان ندهد تا این نگاه به مخاطب القا شود که در جامعه امروز، مردانگی از بین رفته و نتیجه اش تنازع میان زنان برای بقا میشود.
انتخاب روایت متقاطع در فیلم چه دلیلی میتواند داشته باشد جز پیچیده نمایی و ایجاد کشمکشی اندک برای قصه ای که هیچ فراز و فرودی ندارد. انتخاب روایت متقاطع نه تنها جذابیتی به فیلم وارد نمیکند بلکه به شدت به آن ضربه میزند. مخاطبی که بخشی از رویدادهای پایانی قصه را هنگام تماشای اواسط فیلم میبیند و شکست شخصیت اصلی برای او مسجل میشود، دوست دارد چگونگی این شکست را ببیند. «چگونگی» ئی که فیلسماز از بیان آن ناتوان است.