وقتی برای بار دوم جهت شرکت در عملیات رمضان به جبهه اعزام شدم، متوجه شدم محمدعلی هنوز به مرخصی نرفته است. او عاشق جبهه بود. با خاک و خاکریز، سنگر و اسلحه خو گرفته بود. در این مدت از لحاظ نظامی خیلی پیشرفت کرده بود. بیشتر در قرارگاه فرماندهی حضور داشت.
یک روز رئیس شهربانی شخصاً در یکی از سخنرانیهای او حاضر شده بود. شهید در حین صحبت گفت: «اینهایی که آمدند کم هستند که خود رئیس شهربانی هم آمده است؟» رئیس شهربانی که با خنده و تمسخر مردم مواجه شده بود، حاج آقا را تهدید کرد و رفت.»
شهید مزاری یک وانت پیکان داشت که وقف پایگاه بسیج بود. وی پشت این ماشین نمینشست و رانندگی به عهده من بود. معمولاً ما سر ساعت مقرر با ۶۰۰ – ۷۰۰ نایلون شامل لوازم مصرفی مورد نیاز به در خانههای نیازمندان میرفتیم و آنها را توزیع میکردیم.
معمولاً وقتی انسان خوابیده با ضربهای ناگهانی بیدار شود، حالت شوک به او دست میدهد. ولی شهید راشکی با این ضربه ناگهانی با خونسردی بیدار شد. دستش را به محلّ ضربه کشید تا ببیند خون آمده یا خیر. بعد بلافاصله گفت: «برای پیروزی اسلام، صلوات»