خانم دکتری که مسن تر از بقیه بود و حجاب درستی هم نداشت و خیلی هم تحت تأثیر قرار گرفته بود جلو آمد و سریع گفت: «من کاری به محرم و نامحرم ندارم تو هم مثل پسرمی » و بعد نشست و سر ابراهیم رو بوسید و گفت: «فدای شما جوون ها». قیافه ابراهیم دیدنی بود.
آن شب و در آن بیابان هر چه به اطراف میرفتیم چیزی جز دشت نمیدیدیم. لذا در همانجا به سجده رفتیم و دقایقی در این حالت بودیم و خدا را به حق حضرت زهرا(س) وائمه معصومین قسم میدادیم. در آن بیابان و درآن شرایط ما بودیم و امام زمان (عج)...