شب جنازه ها روی کوه مانده بود. ما فردا صبحش رسیدیم آنجا؛ اینها دوازده تا ۲ ظهر شهید شده بودند؛ گروه دموکرات تا ۵، ۶ عصر روی سر جنازهها نشسته بودند و ناهار خورده بودند و استراحت کرده بودند که...
ما یک هفته و خرده ای بود که خانه مامان اینهایم بودیم. گفتم الان یک هفته و خردهای است اینجا هستم؛ خسته شدم؛ لباس مناسب نیاوردهایم؛ نمی دانستم اینقدر ماموریتت طول می کشد؛ خسته شدم؛ برگرد...