همسرم هم تقریبا یکی دو هفته می شود که شناسنامهاش آمده. الان برای شناسنامه دختر و پسر کوچکم که مدرسه میرود، هر بار که میروم ثبت احوال، می گویند آقا ما نیرو نداریم!
من اینقدر با این چاقوها زدم در شکمم، اصلا نه چاقو می رفت داخل، جر واجر کردم شکمم را، آخر سر دیدم نه نمی شود، این چاقو را گذاشتم روی شاهرگم!
نمی دانم خمپاره یا چه چیز دیگری می آید همین طور که افتاده بوده، کنار او می افتد و منفجر می شود. عباس را بلند می کند از سر تپه و پرت میکند پایین تپه.
آن زمان چهار میلیون تومان هزینه قاچاقبری اینها شد. دو میلیون از خودش و دو میلیون از خانومش گرفتند. و گفت بچهشان را هم رایگان می بریم.
پرونده اش را کلا جمع کردند و گفتند فراری شده و فعلا تا بیاید کاری بهش نداریم. البته به عباس تهمت زده بودند که چند میل اسلحه دزدیده و چند نفر را هم کشته است!
کلا در افغانستان یک نیرو داریم به نام «اردوی ملی». اینها وقتی که به شهادت می رسند دولت از آنها هم به عنوان شهید اسم می برد، بعد به آن بندگان خدا یک درصد خیلی کم کمک میکنند.