وزیر کشور در پیامی با گرامیداشت روز خبرنگار بر مسئولیت خطیر خبرنگاران برای روایت آرمان های بلند و دستاوردهای انقلاب اسلامی در برابر جنگ ترکیبی و شناختی دشمن تاکید کرد.
اگر من و شما خبرنگار کربلا بودیم، صحنه را چطور روایت میکردیم؟ تلاقی روز خبرنگار با عاشورای حسینی فرصتی است برای یک نقد جدی به نهاد رسانه امروز.
چندین بار هم گفتم بین این همه عکسهای شهدا که در بنر میزنید یک دانه عکس شهدای مدافع حرم فاطمیون هم بزنید؛ فقط به خاطر دل یک خواهرش، مادرش، وقتی ببینند خوشحال میشوند.
همین قسمتش را که دیدیم سرش را بسته بودند و پانسمان داشت. سر دلش هم پانسمان داشت و دیگر جاییش را ندیدم، پایش را هم ندیدیم. خواهرم هم دست کرد تا پایش را ببیند. یک پرستار آنجا بود گفت خیلی نزدیک نشو.
خودش ماشین را با یک راننده برمیدارد که برود. می رود بچه ها را جمع کند، وقتی نیروها را جمع می کند، از آن طرف یک موشک کُرنر می خورد که آقا مرتضی همانجا به شهادت می رسد...
هر چه به این آقا التماس کردم، گفتند نه، به ما اجازه ندادهاند شهید را ببینید. این دوباره من را آتش می زد و نگرانم می کرد که شاید سر احمد من را هم مثل شهید حججی بریدهاند؛ چه اتفاقی برای پسرم افتاده؟
برای پسرم شرایط فراهم بود اگر می رفت سمت اروپا یا خارج؛ برای همین نگران بودم؛ چون فامیلهای پدرش خیلی آمریکا و اروپا بودند و برایش خیلی زنگ میزدند و میگفتند ما برایت اینجا پناهندگی میگیریم...
مراسم بزرگداشت دومین سالگرد شهید سلیمانی و همرزمانش، عصر امروز با حضور گستردهی عاشقان مکتب سلیمانی، در مصلای امام خمینی تهران برگزار شد.
من میخواهم موتورش را درست کنم، آماده باشد، بعد که من میروم اگر اتفاقی برای من افتاد بچهام بدون وسیله نباشد. به ما میگفت من خواب دیدم، اما نمیشود برای شما تعریف کنم خوابم را.
دادمحمد به خودمان میگفت من برای بیبی زینب می روم، تو هم صبر کن؛ ما هم صبر می کردیم و چیزی نمیگفتیم... در دلم می گفتم بگذار برای خودشان هر چه میخواهند بگویند...
در «عقیله» با کتابی روبرو هستید که نویسندهاش بدون روضهخوانیهای ملالآور، بیشتر از آن که احساسات شما را درگیر کند، اطلاعات نابی میدهد که در «چینش»، «نوع قلم» و «انتخاب زاویه دید» کمنظیر است.
در این مراسم پیام تصویری محمدحسین رجبیدوانی مورخ و پژوهشگر علوم اسلامی نیز به صورت تصویری پخش و از کتاب «عقلیه» رونمایی شد.
میترسیدم، بیشتر میگفتم نکند اسیر داعش شده باشد! بعد در این فیلمها میدیدم که چطور اسرا را اذیت میکنند، چطور میزنند، اینها را که میدیدم، بیشتر این فیلمها من را مریض میکرد.
نویسنده کتاب «کشکول میرزا جوادآقا» گفت: هر وقت با خانواده شهید گفتگو میکردم، خیلی اشک میریختم؛ ولی هر وقت با رفقای شهید صحبت میکردم، آنقدر میخندیدم که گونههایم درد میکرد...
گفت جانبازی از نوع سختش دیگر چیست؟ گفتم مثلا جانباز قطع نخاع بشوی. گفت بیمعرفت منی که این همه فعالم و نمی توانم یک جا بند باشم بنشینم در خانه، دراز بکشم و نتوانم هیچ کاری انجام بدهم که...
مثلا میگقتند رفته آنجا ازدواج کرده! دوستت ندارد که دارد می رود سوریه! نتوانستی مثل یک زنِ خوب زندگیات را مدیریت کنی، شوهرت از دستت پرید! مردهای سوری آنجا خیلی کشته شدهاند، حتما شوهر تو هم شهید شده!
شرط و شروط خیلی زیادی هم نداشتم به غیر از ادامه تحصیلم. بحث مالی هم اصلا برایم مهم نبود. پدرم گفتند فقط بحث مالی می ماند که این را هم با هم می برید جلو و هیچ سختیای برایتان ندارد.
فقط همین حرف ما را برسانید تا تکلیف ما معلوم شود. بعضی مواقع خانمم می گوید برویم خارج می گویم من نمی توانم بروم، کجا بروم، من حتی الان نمی توانم به کشور خودم بروم.