«رمق» از گروهی میگوید که خستهاند از وطنفروشیها و ذلتپذیریهای شاه و میخواهند زهرچشمی از اسرائیل بگیرند، گروهی از بچههای مسجد؛ گروهی که تا همین چندیپیش رئوف هم آنجا بود و بهخاطر اختلافهایی که با سبحان داشت دیگر در جلسهها شرکت نکرد و نرفت. حالا زمانی میرسد که این گروه و آن ورزشگاه بههم گره میخورند و شاخکهای رئوف را میجنباند که اتفاقی دارد میافتد و او اگر سهمی در این اتفاقها ندارد، لااقل باید بداند که چهخبر است و دارد چه میشود.