شماره سیصد و بیستم هفتهنامهی خط حزبالله با عنوان «نبرد با استکبار در جنگ روایتها» منتشر شد.
گفت من رفتم پیش سیدی که استخاره می گرفتم، استخاره کردم، گفتم تو یک استخاره کن من شهید می شوم یا نمی شوم، او استخاره گرفت گفت حواست را جمع کن که شهید می شوی.
سال اول رفت کربلا و از کربلا که آمد گفت من می روم سوریه. فقط من سوریه می روم. گفتم نمی خواهد بروی! گفت من با امام حسین عهد کردم بروم خدمت حضرت رقیه و حضرت زینب.
جبهه فرهنگی اجتماعی جنوبغرب استان تهران با همکاری مجمع جهادگران اسلامشهر(متشکل از خیریهها و گروههای جهادی و مراکز نیکوکاری) اقدام به برگزاری «پویش یلدای فاطمی» مینماید. در این طرح 2500 بسته ویژه شب یلدا به خانوادههای نیازمند و محرومین اهداء خواهد شد.
با این شب بیداری، این یک سالی که ما رفتیم این درد پا پیدا شده. حالا نمیدانیم که این حساسیت است، نمیدانم که از بیخوابی است؟! اگر مسأله پای من نبود چندان اذیت نبودم.
به من تقریبا اواخر آذرماه بود که خبر دادند. تقریبا یک هفته ده روز گذشته بود. دیگر خواهرم از اینجا با سپاه تماس گرفته بود و داد و فریاد کرده بود که چرا شریف تماس نمیگیرد؟ کجا است؟
۷ پسر دارم، بزرگترینش که شهید شد، ۶ تای آن ها هم هستند. محمدشریف، یک دفعه رفت آنجام موجی شد و آمد اینجا و خودش را تداوی(درمان) کرد. بعد از موجی شدن، دوباره که رفت دیگر چشم به راه بودم که برگردد
تعدادی از بچههای فاطمیون که در ایران بودند و متاسفانه نیروی انتظامی رفتارهای نامناسبی با آنها انجام داده بودند، دلخور شده بودند و در آن زمان، رفتند سمت اروپا و بی بی سی از این موقعیت سوءاستفاده کرد.
خانوادهمان در یک فضای خیلی کوچکی زندگی می کردند، و پدرم تصمیم می گیرد که نماز و روزه استیجاری بگیرد برای اینکه بتواند یک سرپناهی را برای بچه هایش فراهم کند...
پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR قابهایی از گفتوگوی صمیمانه رهبر انقلاب با فرزندان و خانوادههای شهدای مدافع حرم را در نماهنگ «بابای قهرمان من» منتشر میکند.
کی سید بود، یکی من بودم؛ البته سید را گرفتند. شنیدم که او را گرفتند و در تویوتای بزرگی انداختند و از یک کوه پرت کردند! او هم فوت کرد و شهید شد.
بیشتر از نظر روانی می گویم که فرزندان شهید ساپورت شوند. تازه بحث خانواده مدافعان حرم جداست، اینها بحث مهاجرتشان یک طرف است، خود مهاجرت می دانید برای آدم چقدر بار دارد؟
یکی از دوستان ما فیلمی برای من فرستاد. ولی مادرم اینها را ندیدند مگر اینکه در مستندی دیده باشند. یک فیلمی بود بعد از درگیری که در بصریالحریر بود که نیروی داعشی می آید بالای سر جنازهها است.
زنگ زدند و گفتند جواب دی ان ای آمده، همین. سر بسته حرف می زدند. چیز دیگری اضافه نکردند. چون روز قبلش من اسم بابام را در اینترنت و در گروههای تلگرام دیده بودم که نوشته بودند تشییعش فرداست!
برای اعزام دوم، در فاصله مرخصی، خانه ماندند و دوباره رفتند. باز از اعزام دوم که آمد، از ناحیه دو تا زانو دچار جراحت شده بود و یک موج گرفتگی هم داشتند که کارت زرد بهش داده بودند...
کتاب«شاهد 8»؛ خاطرات شهید مدافع حرم حبیب الله (بهمن) قنبری است که به تازگی انتشارات شهید کاظمی آن را منتشر کرده است.
خانواده همسرم مهاجرت می کنند به عراق و شوهرم آنجا به دنیا می آید. حوالی سال ۵۸ صدام، فارسیزبانها را اخراج می کند؛ اینها جزو این گروه بودند. همان سال از مرز عراق می آیند به ایران. قبل از جنگ...
میترسیدم، بیشتر میگفتم نکند اسیر داعش شده باشد! بعد در این فیلمها میدیدم که چطور اسرا را اذیت میکنند، چطور میزنند، اینها را که میدیدم، بیشتر این فیلمها من را مریض میکرد.