دوستانش خیلی پیگیر بودند که این بلوار که الان به اسم ناصر حجازی شده، به اسم حسین نامگذاری شود که متاسفانه شورای شهر قبول نکردند؛ بعد کردند به اسم حجازی.
حسین که شهید می شود نیروهای جبهه النصره می آیند از کنار حسین رد می شوند. فقط عنایت حضرت زهرا بوده که پیکر حسین به دست آنها نمیافتد؛ اگر می افتاد لباس حسین هم به دست ما نمی رسید...
بیست و دومین آئین معرفی و جشن امضا کتاب، با محوریت کتاب تازه داماد(زندگی نامه شهید مدافع وطن مهدی جودکی) با حضور پدر و مادرشهید و فرشته عسگری (نویسنده کتاب) به همرایی رونمایی از تمثال این شهید بزرگوار برگزار شد.
من و خواهرم را خیلی نصیحت می کرد؛ چه در مورد نماز چه در مورد حجاب؛ من همان موقع بود که فهمیدم واقعا آن طوری مثل بقیه برادرهایم نبود، رفتارش خاص بود، خیلی با بقیه برادرهایم فرق می کرد.
هر چه به این آقا التماس کردم، گفتند نه، به ما اجازه ندادهاند شهید را ببینید. این دوباره من را آتش می زد و نگرانم می کرد که شاید سر احمد من را هم مثل شهید حججی بریدهاند؛ چه اتفاقی برای پسرم افتاده؟
مراسم چهلم سفیر مجاهد و سردار سرافزار شهید حسن ایرلو فردا چهارشنبه ششم بهمنماه در امامزاده صالح(ع) از ساعت ۱۴ تا ۱۵:۳۰ برگزار میشود.
برای پسرم شرایط فراهم بود اگر می رفت سمت اروپا یا خارج؛ برای همین نگران بودم؛ چون فامیلهای پدرش خیلی آمریکا و اروپا بودند و برایش خیلی زنگ میزدند و میگفتند ما برایت اینجا پناهندگی میگیریم...
احمدشکیب را که دیدم، گفتم این پسر من است. گفت این راضی نیست بیاید. گفتم چرا راضی نیست؟ شما دوباره برو. من این آقا را التماس کردم و گفتم بگو یک بار بیا پیش مادرت با هم حرف بزنیم، بعد اگر...
یک نویسنده کتاب گفت: کتاب «مسافر آگوست» زندگی ساده یک طلبه مهاجر پاکستانی به نام «سیدحشمت علیشاه» را از دوران کودکی تا پیوستنش به لشکر زینبیون و شهادتش در سوریه را به تصویر میکشد.
خانواده شهید مصطفی چگینی بعد از گذشت ۶ سال با پیکر مطهر این شهید مدافع حرم، در روز شهادتش وداع کردند.
مراسم وداع با پیکر مطهر شهید مدافع حرم مصطفی چگینی ظهر امروز سهشنبه 21 دیماه در معراج شهدا برگزار میشود.
حاج آقا رضا همهاش من را مسخره می کرد و می گفت ببین تو از هولت سه بار گفتی «بله»! سند هم داریم در بله گفتنت؛ چون یک نوار کاست از آن روز به ما داده بودند.
بهش چی بگویم؟ اگر یک بار دیگر ببینیمش، باز هم وداع میکنیم. همیشه هم به بچهها میگویم، یک دفعه دیگر بابایتان بیاید تا او را ببینم و باهاش وداع کنم...
من میخواهم موتورش را درست کنم، آماده باشد، بعد که من میروم اگر اتفاقی برای من افتاد بچهام بدون وسیله نباشد. به ما میگفت من خواب دیدم، اما نمیشود برای شما تعریف کنم خوابم را.
دادمحمد به خودمان میگفت من برای بیبی زینب می روم، تو هم صبر کن؛ ما هم صبر می کردیم و چیزی نمیگفتیم... در دلم می گفتم بگذار برای خودشان هر چه میخواهند بگویند...
ختم قرآن برایش گرفتیم؛ سالگردش را هم گرفتیم. وقتی همان سنگ یادبودش را در گلزار شهدا گذاشتند، همانجا برایش فاتحه گرفتیم... ما تا زندهایم منتظرش هستیم؛ شاید پیدا شد...
کسانی می گفتند نمی گذارند بروید داخل بیمارستان. با این حال دو مینی بوس آدم بودیم که رفتیم، همه هم رفتیم داخل بیمارستان و پیکر صفرعلی را دیدیم.