شب جنازه ها روی کوه مانده بود. ما فردا صبحش رسیدیم آنجا؛ اینها دوازده تا ۲ ظهر شهید شده بودند؛ گروه دموکرات تا ۵، ۶ عصر روی سر جنازهها نشسته بودند و ناهار خورده بودند و استراحت کرده بودند که...
لحظاتی از حضور سردار قاآنی فرمانده نیروی قدس سپاه در مراسم بدرقه و تشییع سردار شهید صیاد خدایی.
ما یک هفته و خرده ای بود که خانه مامان اینهایم بودیم. گفتم الان یک هفته و خردهای است اینجا هستم؛ خسته شدم؛ لباس مناسب نیاوردهایم؛ نمی دانستم اینقدر ماموریتت طول می کشد؛ خسته شدم؛ برگرد...
در این یک سال خدا یک دختر هم به ما هدیه داد، اما متاسفانه قبل از اینکه دوره آقا جواد تمام شود، دختر ما هفت ماهه به دنیا آمد و متاسفانه زنده نماند؛ که همیشه خودش را مسئول می دانست و می گفت...
مراسم وداع با پیکر مطهر سردار شهید مدافع حرم صیاد خدایی امروز دوشنبه ۲ خرداد ۱۴۰۱ ساعت ۱۷ در معراج الشهدای تهران برگزار میشود.
«هواتو دارم» روایت زندگی شهید مدافع حرم مهندس مرتضی عبدالهی همزمان با روزهای پایانی سی و سومین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران منتشر شد.
اصلا ما رسانه نداریم؛ میزان پرتاب بوق صوتش کم است؛ داریم، اما پرتابش کم است. همین الان چقدر شیعه را دارند می کوبند در همه دنیا؟ ما نمی گوییم شیعه چون ابزار ما وحدت است.
من در آنجا بودم. ما ۱۰، ۱۵ تا تویوتا گذاشتیم تا به تخلیه مردم کمک کنیم. من با بچه هایم آنجا بودم. همه فیلم هایش را هم دارم. مردم آنجا وقتی می فهمیدند ما ایرانی هستیم، مثل بید به خودشان می لرزیدند.
این چیزهایی که من می گویم را خیلی از کسانی که رفتند سوریه هم نمی دانند؛ چون فضا فضای سال ۹۱ بود و این چیزها که ما داشتیم می گفتیم. سپاه آمد و در این وضعیت، وارد سوریه شد. ارتش را یواش یواش احیا کرد.
مسئول قرارگاه جهادی علمدار مازندران گفت: از افتخارات این گروه این بوده تمامی فعالیتهای این گروه جهادی با نام شهید مدافع حرم بلباسی عجین شده و حتی همسر شهید عنوان کردند؛ در خواب شهید بلباسی را دیدند که میگفت تنها چیزی به درد من خورد همین خدمت محرومان و نیازمندان بوده است.
شوهرخواهرم که فکر کنم در گلستان شهدا پیکر پسرم را خاک کرد، بعد از ۶، ۷ ماه که رد شدیم، به آبجیام گفته بود (به من نگفته بود) که پسر آبجیت خیلی بد طوری شهید شده بود؛ تکه تکه شده بود.
در راه کابل و مزار، داشتند مردم را از ماشین پیاده می کردند. ایست و بازرسی نیروهای نظامی بود. بیچاره ها را نمی دانم کجا می بردند؛ در جنگل های دور نمی دانم می کشتند یا چه کار می کردند، من بودم و نرگس...
یه نفر اومد خونه ما تو چشم دخترم نگاه کرد و گفت خوش به حالتون؛ حسابهای بانکیتون پُره الان. دخترم بهش برخورد و ناراحت شد. من میگم جواب ابلهان خاموشیست.
دیگه تو محل پخش شده بود که تو اون مغازه یک پسر خوشگل و جوان هست. چشمهای عباس جوری بود که با رنگ لباس، رنگ چشمهاش تغییر میکرد. یه روز یه دختر جوانی رفته بود تا رنگ چشمهای عباس و چهرهش رو ببینه...
دومین دوره مسابقه کتابخوانی «لالههای مؤذن» به همت گروه جهادی شهیدرضا کارگربرزی استان البرز بهصورت مجازی برگزار میشود.
گفت پنج تا داعشی به نیت تو میکشم؛ پنج تا به نیت تو میکشم؛ به نیت بابام شهید میشم. گفتم پس من چی؟ گفت مامان! تو جایگاهت فرق داره؛ برای اینا ۵ تا میکشم برای شما بعد از این هر چی داعشی کشتم...
با حضرت عباس! اگه من رو مدافع حرم خواهرت نکنی، آب نمی خورم. تا پامو نذارم حرم خواهرت، آب نمی خورم. از اون جایی که آب به بدن نرسه، کلیه و کبد از کار می افته، یک استکان چای صبح می خورم یک استکان شب.
دکترا با هم حرف میزدند و میگفتند که ما عمل میکنیم! ولی این نود درصد احتمال داده میشه که لال بشه و نتونه حرف بزنه. اگر هم حرف بزنه احتمال داره که لکنت زبون شدید پیدا کنه...