اسدالله به وسیله دو عدد گاز اشکآور جلوی هجوم جمعیت به وزارت کار را می گیرد و به تنهایی از وزارتخانه محافظت می کند و جمعیت پراکنده می شوند.
پیکر مجاهد جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی، راوی شهدای مشترک ایران و افغانستان، نویسنده و شاعر، مرحوم محمدسرور رجایی، ظهر دیروز در قطعه ۲۹ بهشت زهرا و در جوار شهید آوینی و شهدای دفاع مقدس به خاک سپرده شد.
مسعود رجوی بهعنوان شخصیت داستانی ۰۰۷، تلاش ویژهای برای اقناع صدام انجام داد و مخالفتهای سرلشگر فاضل البراک تکریتی رئیس سرویس اطلاعاتی صدام، افاقه نکرد.
فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی گفت: دشمنان ما فقط حرف میزنند و چیزی جزء حرف ندارند و ما در میدان آنها را تجربه کردیم و دیدهایم که بیحس، بیحال و عاجز هستند و حرفی برای گفتن ندارند.
فرمانده کل ارتش جمهوری اسلامی ایران گفت: کارنامه پرافتخار این فرمانده انقلابی و شجاع در طول حیات پربارش پر از حماسههای ماندگاریست که هر صفحه آن برای نسل جوان ما درس آموز و باعث غرور و افتخار است.
مراسم رونمایی کتاب «حوض خون»؛ با حضور فاطمهسادات میرعالی؛ نویسنده کتاب، علیرضا مختارپور؛ دبیرکل نهاد کتابخانههای عمومی کشور و جمع محدودی از علاقمندان به میزبانی کتابفروشی بهنشر(تهران) برگزار شد.
پس از آمادهسازی خاطرات ارزشمند ایشان که حاصل ده جلسه و بیش از بیست ساعت گفتگو می باشد، بعید میدانستم، به خاطر ملاحظاتی، عزیزالله آنچه را که بایستی میگفت، روایت کرده باشد، اما...
رمان ۳۰۰ صفحهای «وسوسههای ناتمام» پیش از فرا رسیدن ماه محرم از سوی انتشارات کتابستان در دسترس علاقهمندان قرار خواهد گرفت.
دیدم خانهمان پر از نور است و آشپزخانه ما دری به سمت بیرون دارد و همه شهدا دارند داخل خانه می شوند. دنبال منبع نور می گشتم که دیدم محمدعلی ایستاده و مدام من را صدا می زند...
وقتی این جمله را گفت؛ گفتم: خودت را لوس نکن! من نمی توانم این دعا را بکنم؛ اصلا دعا نمی کنم شهید بشوی. تا من این را گفتم، حرفش را پس گرفت و گفت پس همان دعای شهادت را بکن!
کار برای مدافعان حرم و ثبت و ضبط خاطرات واقعاً سخت است. گاهی خانوادهها و اطرافیان باور ندارند که حرفها و خاطراتشان میتواند در جامعه اثرگذار باشد.
یک بار که از قم به تهران می آمدیم، محمدرضا تمام این دو ساعتی که در راه بودیم، با پدرش صحبت کرد که می خواهم زن بگیرم و شما تلاش کنید که دختر خوبی را برای من پیدا کنید...
خیلی از جوانهایی که فکر نمی کردیم پایشان در مسجد باز شود به واسطه عکس محمدرضا به مسجد آمدند. می گفتند مگر ممکن است جوانی با موی خامهای و با این مدل لباس آستین کوتاه برود و شهید مدافع حرم بشود؟!
اگر احیانا پیکر پیدا بشود و قرار باشد که مبادله بکنند، من راضی نیستم که در قبالش امتیازاتی به داعش داده بشود. هر پولی که از اینجا برود، باز می شود گلوله ای به سمت گلوی بچه های شیعیان...
بعد که دیدم علیرضا ناراحتی می کند، سریع با گوشی حاج آقا تماس گرفتم که ببینم علت انتشار این خبر و شوخی چه بوده؟ به فکرم هم نمیرسید که حاج مراد شهید شده باشد. وقتی زنگ زدم به گوشی حاج آقا...
از پامنار تا دانشگاه برکلی، از مصر تا ضاحیه لبنان و از تهران تا دهلاویه و سوسنگرد. چمران، چریک مجاهد و دانشمند مبارز و انقلابی در چنین روزی در حمیدیه خوزستان، به فیض شهادت نائل آمد.
بعضی از کارهای اسدالله برایم خیلی عجیب به نظر می رسید، مثل مطالعه اش در زمان فراغت! کتاب چهل حدیث امام خمینی(ره) و را هر وقت فرصت می شد باز کرد و مطالعه می کرد!
وقتی سیدناصر خبر شهادت سید محمد را شنید شب ها خوابش نمی برد. سر درد عجیبی سراغش آمده بود. با خودش می گفت ما برادرها یتیم بزرگ شدیم و حالا دوباره همان ماجرا برای بچه های سیدمحمد پیش آمد.
طیف تندرو اصلاح طلب به شورش علیه مردم سالاری و دهن کجی به مردم و پوزخند زدن به رأی مردم عادت دارد.
اسدالله از لحظه ورود به محور دچار استرس و نگرانی عجیبی شده بود! می ترسید گردان احتیاط به منطقه اعزام شوند و او در محور بماند. از من خواست با حاج آقا صحبت کنم و اسدالله را مرخص کند تا...