
به گزارش حلقه وصل، امیررضا اسماعیلی از نویسندگان تبریزی نقدی بر کتاب «برادر انگلستان» نوشته علیرضا قزوه نوشته و آن را در اختیار خبرگزاری فارس قرار داده است.
در این یادداشت آمده؛
رُمانها قرار است ما را به جهان خودساختهشان ببرند، از انسانها و مکانها بگویند و با تصاویر و توصیفها روایتگر ماجرایی باشند که درکی فراتر از زندگی، انسان و روابط میان آنها به دست بدهد، ماجرایی که هرقدر پیوند استوارتری با جامعه، سیاست و تاریخ داشته باشد، همان اندازه سویههای جدیدی از چیستی ماهیت زندگی را نشان خواهد داد و همین میتواند خواننده را به پرسش وا دارد.
پرسشهایی از کیستیمان و معطوف به اکنون. اینکه بر ما چه گذشت و چگونه گذشت. مایی که جنبهای عام پیدا میکند و در معنایی میتواند همان جامعهی امروز ایران باشد. اما برای رسیدن به این هدف میبایست «عام»ها را «خاص» کرد. شخصیتها را ساخت تا جهانهای خودشان را بسازند و همگی در چهارچوبی فراختر که همان چهارچوب رمان است، روایت شوند و در بستر همین روایت است که خواننده اندکاندک از روزمرگیهایش فاصله میگیرد و خود را جزئی از ساختار جهان داستانی نویسنده مییابد. ایستاده در کنار دوربینی که نویسنده آن را به میان ماجراها میبرد، در میان فضاها حرکت میکند و مرزهای زمانی را در مینوردد؛ هم لذت میبرد (چه محرکی بالاتر از لذت برای خواندن یک اثر؟) و هم با درکی ارتقاء یافته از خود میپرسد: بر ما چه گذشت؟
«برادر انگستان» علیرضا قزوه نیز خواننده را به چنین سوالی وا میدارد. قطاری را به راه میاندازد که در کوچه پسکوچههای حافظهی جمعی ما حرکت میکند. قطاری با تنها یک مسافر، همان راوی داستان که به بهانهی قرصهای آبی و نارنجی ما را میبرد به سالهای کودتا. به مسجد ملاقزوینی و بازار و حجرهی «عمو جان». به خانهی سهاتاقهی پدری و قهوهخانهها و تیاترهای لالهزار.
به مسجد شاه و کوچهمروی و شمسالعماره. به مکانهایی تاریخی که تصویرهای ذهنیمان را از گذشتههای تهران ساختهاند. روایتی در بستر مکانها و بهشدت پیوند خورده با تاریخ و سیاست. اما درست همینجا نقطهی قوت مهمی آشکار میشود. مسئلهای که بسیاری از خیلِ عظیم رُمانهای بهاصطلاح تاریخی را به سمت تکرار و باز تولید کلیشههای همیشگی سوق داده است. دور ماندن از کلانروایتهای تاریخی دقیقا استراتژی هوشمندانهای است که «برادر انگلستان» را از افتادن به ورطهی ساخت صحنههای مصنوعی، دکور شده و دیالوگهای نامانوس نجات داده. بهجای واردکردن شخصیتهای شناختهشدهی سیاسی، نویسنده داستان مردمی عادی را روایت کرده است. مردمی که از تصمیمات و سیاستهای حکومتی تاثیر میپذیرند و نشاندادن این تاثیرپذیریها دقیقا همان نقطهی قوت است. مسئلهای که حتی در خود داستان مورد اشاره قرار میگیرد: «عمو بارها برایم تعریف کرده بود که درویش علیبیگ والی کل قومس بوده. کلی هم در کتابهای تاریخی دنبال شجرهنامهاش گشته بود و یحتمل چیز دندانگیری نصیبش نشده بود. در کتابهایی که از کورش و هوخشتره تا نادر و شاه صاحبقران و سردار سپه در آنها جا خوش کرده بودند مدام متن و حواشی را میکاوید تا مگر فلان پادشاه نامدار و درستوحسابی، شبی هم در خانهی اجدادی او اتراق کرده باشد...» (ص 26) و اینجا دیگر خبری از زاهدیها و مصدقها و محمدرضا پهلویها و دیگر شخصیتهای شناخته شده نیست. چه شخصیتهای خوشنام و چه بدنام، دیگر به ویترین نیامدهاند تا صحنهآرای داستان باشند و ضعفهای آن را بپوشانند. بلکه کار سختتر انتخاب شده. عموجانها و اسماعیلها و مهلقاها و آقاجانها هستند که تاریخ را میسازند. آنها هستند که ما را به زوایای زندگی مردم دهههای سی تا اکنون میبرند و بهانهای میشوند تا ببینیم اتفاقات بالادستی، خارج از آن چیزها که در کتابهای تاریخ در موردش بارها و بارها نوشتهاند، چطور میتواند بر لایههای پایینی جامعه تاثیر بگذارد. آنچه که جنبهای هنرمندانه به مسئله میبخشد دیدن این تاثیرگذاری در اعمال و رفتار «شخصیتها» است.
شخصیتپردازی دیگر جنبهی برجستهی «برادر انگلستان» است. در وهلهی اول باید گفت که هیچکدام از شخصیتها «گُمارده» نشدهاند. اینطور نیست که چینش اتفاقات تاریخی، یا خط سیر مهندسی شدهی داستان حضور شخصیتی را ایجاب کند و نویسنده برای فرار از استیصال ناقصماندن داستان، به زور تصادف و حادثه شخصیتی را بسازد و وارد کند تا به مقصودش در روایت صحنهای یا موجه جلوه دادن طرح داستان برسد. نه، در «برادر انگلستان» شخصیتها بسیارند اما همگی براساس منطقی درونی ساخته و پرداخته شدهاند. حضورشان بیعلت نیست اما قرار نیست که دلیلی عریان داشته باشد. آنها هستند چون باید باشند و با یکدیگر به گونهای ارتباط برقرار میکنند که در دنیای واقعی. اما اینکه ما کدام جنبه از ارتباطات آنها را ببینیم، کدام بخشها را با تاکید بیشتری بخوانیم و کجا کمتر از شخصیتی بشنویم و بیشتر دیگری را ببینیم بر عهدهی نویسنده است. انتخابهایی که به آرامی تغییر میکنند و ما را لابهلای شخصیتهای داستان میگردانند.
اجازه میدهند تا حضورشان در مکانهای مختلف را ببینیم، صحبتهایشان را بشنویم و هرجا که لازم شد پرشی داشته باشیم به ذهن راوی تا از زاویهای دیگر به سراغشان برویم. این نظام «روایت شخصیتها-بازگشت به راوی» اجازه داده تا هرگاه نیاز به تغییر منظر روایت احساس میشود، نویسنده بیآنکه پیوستگی منطقی رویدادها را بر هم بزند یا با برهمزدن توالی آنها خواننده را سردرگم کند، از نقطهای دیگر روایت را از سر بگیرد و سراغ شخصیتی دیگر برود. این تعدد شخصیتها هرچند ممکن است در صفحات ابتدایی دقت و توجه بیشتری از خواننده را طلب کند، اما بهمرور او را چنان با خود همراه میکند که نه تنها نسبت به تمام شخصیتها شناخت پیدا میکند، که مشتاق باقی میماند تا از سرنوشت آنها مطلع شود.
مسئلهای که به لطف زمان روایت طولانی داستان محقق شده است. در انتها میتوان از وضعوحال شخصیتها سراغ گرفت و حالوروزشان را در همین سالها-دههی نود شمسی- مشاهده کرد. با اینحال علیرغم تعدد شخصیتها این اسماعیل است که رفتهرفته به کانون توجهات تبدیل میشود. اسماعیل همان شخصیت پیچیدهای است که بهانهی عنوان کتاب را هم به دست داده. پسری که از همان ابتدا، قبل از آنکه متوجه شود در اطرافش چه میگذرد از سیاست متاثر میشود. بیآنکه انتخابی داشته باشد و یا نقشی در آن.
تاثیرپذیری از سیاست یا به عبارتی تاثیر عمیق و دگرگونکنندهی رویدادی سیاسی بر اسماعیل پیامی کنایهای دارد. گویی سخن از زندگی مردمی میگوید که در این جغرافیا به دنیا آمدهاند و بیآنکه حق انتخابی داشته باشند در بازیای از پیشتعیینشده قرار گرفتهاند: سیاستی که چه بخواهند و چه نخواهند زندگیشان را دگرگون میکند. تقدیر اسماعیل اینچنین آغاز میشود و گویا این تقدیر گریبانش را رها نخواهد کرد. حتی در انگلستان هم به سراغش خواهد آمد و زهرش را خواهد ریخت. از میان تمام آدمهای این ماجرا، اسماعیل است که قربانی میشود. او از ابتدا قربانی متولد شده. مذبوحانه دستوپا زده تا جهان خودش را بسازد و در انتها کارد روی گلویش نشسته. اینبار خبری از تحفهی آسمانی نیست. در دنیای سرمایهداری قربانیشدن اسماعیل برای هیچ، سرنوشت گریزناپذیر اوست. او متولد شده تا زندگی کند، استعدادهایش را پرورش دهد و چهبسا جزئی از موج خروشانی شود که جوانهای همسن و سال او به راهش انداختهاند و آگاهانه جانشان را به پایش گذاشتهاند. چه میشد اگر اسماعیل به انگلستان نمیرفت؟ نرفتن و ماندن بهنظر مأنوستر بود. اسماعیل هم میتوانست یکی از جوانهای انقلابی باشد. به جبهه برود، شهید یا جانباز بشود و یا شاهد از دسترفتن دوستانش باشد. اما تقدیر او چنین نوشته نشد.
گلولهها رو در رو و مستقیم سینهاش را نشکافتند. از پشت، آرام زیر پوستش خزیدند و به جایی هجوم بردند که نه اسماعیل و نه هیچکس دیگری از آن خبر نداشتند. این «ذهن» بود که دستخوش حمله قرار میگرفت و این «خود» اسماعیل بود که سالها با آن میجنگید. گاه عقب مینشست و گاه به جلو خیز برمیداشت تا اعتراضش از آنچه که میگذشت و میگذرد را به گوش بقیه برساند. دنیای او آمیخته بود با بدبینی و سوءظن. دنیایی با آرزوهای عقیم. عشقی که به سرانجامی نرسید چون نمیتوانست برسد. جوانیای که از دست رفت و پس از آن زندگیای که دستِ کمی از مرگ نداشت. رنج مداومی که هیچکس نمیدانست چرا. رنجی بیارج و قُرب. رنجی که نه برای رسیدن به هدفی والا متحملش شده بود و نه پیامد کاری افتخارآمیز بود. مکر و حیله تمام آن چیزی بود که اگر زمانی سلامتیاش را به دست میآورد میتوانست در موردش حرف بزند.
اسماعیل همانقدر که «شخصیت» است، جان دارد، ماجراها پشت سر میگذارد و تغییر میکند، گویی نمادی است از تمام آنهایی که میبینند و میشنوند، فکر میکنند و سخن میگویند؛ اما کسی گوش شنیدن حرفهایشان را ندارد. تقدیر آنها خانهنشینی است و خوردن برچسب دیوانگی. انگار هر اسماعیلی که میرود اسماعیل دیگری به جایش مینشیند: « الیاس میگوید: از کامپیوتر زیاد سر در میآورد. سایتها را از کار میاندازد. مطمئنم اگر خارج بودیم، پسرم یککارهای میشد. حیف است اینجا بماند! حال اسماعیل من هم خوب نیست. نکند مریضی من ارثی شده باشد؟» و گویا این میراثی است که نسل به نسل منتقل میشود. میراثی که در دل خود نطفهی کوچکی هم دارد: شیفتگی. شیفتگیای که مقدمهای است برای فریفتهشدن و فریب خوردن همان دایرهی کوچکی است پشت سر، که به جای گلوله تبدیل میشود به آمپولی و تمام.
شاید حالا راحتتر بتوان گفت که چرا «برادر انگستان» رمانی است خواندنی. نه فقط به این خاطر که نثر روان و پیشبَرندهای دارد، نه فقط به خاطر ارجاعات ذهنیاش و شیوهی روایتش و نه فقط به این علت که پر است از شخصیتها و قصهها و خُردهروایتهایی که ارتباطی منطقی و منسجم دارند؛ بلکه به این دلیل که میداند از چه میخواهد بگوید و این کار را بهگونهای انجام میدهد که ما نیز گاهوبیگاه به یادش بیفتیم: چه گفت! و چه خوب گفت.