
به گزارش حلقه وصل، مصطفی جمشیدی از نویسندههای فعال در عرصه داستاننویسی در یادداشتی به «اندر ساز و کار ادبیات و وزن آن در این روزها» پرداخته است.
در ادامه این یادداشت را میخوانید.
«آنقدر رمانها شبیه هم شدهاند که اساسا اتفاقی در ادبیات روی نمیدهد، نویسندگان جوان بدون آنکه پختگی لازم را بدست بیاورند و به روی خودشان بیاورند در ارتعاش آثار یاس زده روشنفکرنما آثار نیمپزی را تهیه میبینند و بقیه کار را به سازماندهی و رتق و فتق پروپاگاندای ناشر میسپارند. آثار حقوقی این روند هم این است که نقد موثری هم در جامعه ادبی اتفاق نمیافتد حتی در افواه و زبانها.
آن یاس فلسفی نسل نویسندگان پیشین فقط مخروبههایش را میتواند به نویسنده پیشکش کند و آنهم پدیدهای است تحت عنوان کمک به تکریم کرنش انسان دربرابر لغزش. این نوع ادبیات به ایستایی انسان در مقابل مخاطرات فکر نمیکند تنها کمک میکند انزوای انسان در پیچ عجیب تاریخی معاصر غلیظتر یا فربهترشود و شاید هم در برخی موارد رمانتیکتر بنظر آید!
وقتی این فرصت از داستان معاصر گرفته میشود کار ارزشگذاری هم به نوعی به بیحوصلهگی و رفع تکلیف میرسد. داوران جوایز ادبی که اغلب دستی هم در داستان دارند و برایشان داستان خواندن از قلم دیگران و نوظهوران سخت است و ای بسا با کراهت راضی میشوند به حریفان و رقیبان جدید و قدیم امتیازی بدهند، کار را سخت میکنند و از سر تسلیم باری به هر جهت برگزار میکنند یا کار و وظیفه خود را به دیگران و به کتاب جمع کنهای همان جمع و بررسهای اولیه جوایز میسپارند.
به این نحو در حقیقت وقتی میخواهند از رمانی تقدیر کنند اکثر کارها انجام شده و بیشتر به قول اشهر و یا سلیقه عوامل! نگاهی میشود تا با خوانش خود داور ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کار شوند و نهایتا امور انشاالله ختامه مسک شود!!!
ادبیاتی که نویسندهاش به لحاظ هستی شناسانه بدنبال کشف جدیدی نیست و اصولا قادر به انکشاف جدیدی در نوشتن در ساحت متلاطم ادبیات نیست چگونه میتواند خالق آثار سترگی شود و نسلها یا حداقل نسلی را دگرگون کند؟
زندگی شهری، سودای دیده شدن و اشتهار زودرس ادبیات را شهید میکند و کار ارزشگذاری هم که به متولیان بیحوصله و بعضا رفیقدوست گذاشته شود تکلیف روشن است و همین است که میبینید، سرزمینی بدون کشف و بدون نوآوری و خلاقیت از اینهمه هیجانها بجا میماند و و دیگر هیچ.»