به گزارش حلقه وصل، یکی از مهمترین آموزههای دین مبین اسلام در بُعد سیاسی و اجتماعی آن، توجه مسئولان نظام اسلامی به قشر ضعیف و فقیر جامعه است. در این نگاه تمام مسئولان باید دور از تبرّج و اشرافیگری زندگی کنند؛ زیرا این مراقبت از یک سو آنها را از خطر دنیاگرایی و دنیاپرستی دور میکند و از دیگر سو اعتماد طبقه محروم و مستضعف جامعه را نسبت به نظام اسلامی جلب میکند. تاریخ اسلام نمونههای متعددی از اشرافیت کارگزاران و مسئولان بیبصیرت را به قلم کشیده است که توجه به آنان میتواند بسیار عبرتآموز باشد.
از جمله شخصیتهای بارز صدر اسلام شخصی به نام ابوموسی اشعری است. در توصیف او همین بس که یک بار جانشین فرمانده سپاهی شد که پیامبر(ص) در شوال سال 8 قمری برای سرکوب دوباره قبایل هوازن فرستاد و پس از شهادت فرمانده، ابوموسی نبرد را تا پیروزی رهبری کرد. در همین سال او و معاذ بن جبل از سوی پیامبر(ص) مامور تعلیم قرآن و احکام به مکیان شدند. ابوموسی در 10 قمری پیش از حجة الوداع از سوی پیامبر(ص) والی بخشی از یمن شد؛ اما زینتهای دنیا و زرق و برقهای آن او را نیز مانند بسیاری از خواص به شخصیتی منفور در جهان اسلام و تشیع تبدیل کرد.
رهبر معظم انقلاب در بیاناتی با اشاره به این موضوع فرمودند: «ابوموسی اشعری حاکم بصره بود؛ همین ابوموسای معروف حکمیّت. مردم میخواستند به جهاد بروند، او بالای منبر رفت و مردم را به جهاد تحریض کرد. در فضیلت جهاد و فداکاری، سخنها گفت. خیلی از مردم اسب نداشتند که سوار شوند بروند؛ هر کسی باید سوار اسب خودش میشد و میرفت. برای اینکه پیادهها هم بروند، مبالغی هم دربارهی فضیلت جهادِ پیاده گفت؛ که آقا جهادِ پیاده چقدر فضیلت دارد، چقدر چنین است، چنان است. آنقدر دهان و نفسش در این سخن گرم بود که یک عده از آنهایی که اسب هم داشتند، گفتند ما هم پیاده میرویم؛ اسب چیست! «فَحمّلوا إلی فرسِهم»؛ به اسبهایشان حمله کردند، آنها را راندند و گفتند بروید. شما اسبها ما را از ثواب زیادی محروم میکنید؛ ما میخواهیم پیاده برویم بجنگیم تا به این ثوابها برسیم. عدهای هم بودند که یک خرده اهل تأمّل بیشتری بودند؛ گفتند صبر کنیم، عجله نکنیم، ببینیم حاکمی که اینطور درباره جهاد پیاده حرف زد، خودش چگونه بیرون میآید؟ ببینیم آیا در عمل هم مثل قولش هست، یا نه؛ بعد تصمیم میگیریم که پیاده برویم یا سواره. این عین عبارت ابن اثیر است. او میگوید: وقتی که ابوموسی از قصرش خارج شد، «اخرج ثقله من قصره علی اربعین بغلاً»
اشیای قیمتی که با خود داشت، سوار بر چهل استر با خودش خارج کرد و به طرف میدان جهاد رفت! آن روز بانک نبود و حکومتها هم اعتباری نداشت. یک وقت دیدید که در وسط میدان جنگ، از خلیفه خبر رسید که شما از حکومت بصره عزل شدهاید. این همه اشیای قیمتی را که دیگر نمیتواند بیاید و از داخل قصر بردارد؛ راهش نمیدهند. هر جا میرود، مجبور است با خودش ببرد. چهل استر، اشیای قیمتی او بود، که سوار کرد و با خودش از قصر بیرون آورد و به طرف میدان جهاد برد! «فلمّا خرج تتعله بعنانه»؛ آنهایی که پیاده شده بودند، آمدند و زمام اسب جناب ابوموسی را گرفتند. «و قالو احملنا علی بعض هذا الفضول»؛ ما را هم سوار همین زیادیها کن! اینها چیست که با خودت به میدان جنگ میبری؟ ما پیاده میرویم؛ ما را هم سوار کن. «و ارغبُ فی المشی کما رغبتنا»؛ همان گونه که به ما گفتی پیاده راه بیفتید، خودت هم قدری پیاده شو و پیاده راه برو. «فضرب القوم بسوطه»؛ تازیانهاش را کشید و به سر و صورت آنها زد و گفت بروید، بیخودی حرف میزنید! «فترکوا دابة فمضی»، از اطرافش پراکنده و متفرّق شدند؛ اما البته تحمّل نکردند. به مدینه پیش جناب عثمان آمدند و شکایت کردند؛ او هم ابوموسی را عزل کرد. اما ابوموسی یکی از اصحاب پیامبر و یکی از خواص و یکی از بزرگان است؛ این وضع اوست.»