یکی از مولفههای سبک زندگی، مدیریت اوقات فراغت است که در زیست امروز ما با ماشینی شدن و زمانمندی دقیق کارها، معنا و جایگاه برجستهای پیدا کرده است؛ اگر تا کمتر از یک دهه پیش که فضای مجازی و شبکههای اجتماعی گسترده نبود کسی از اوقات فراغت حرف میزد، ذهنها به سمت مسافرت رفتن، کافه، پارک و تلویزیون دیدن میرفت؛ اما امروز هر وقتِ تنفسی برابر است با چک کردن کانالها و گروهها و صفحههای افراد در فضای مجازی. میل به دیده شدن و خاص بودن، همه را در مسابقهای فرضی وارد کرده که هرکس میکوشد اولین نفر باشد در انتشار فلان خبر و بهمان فیلم و عکس میان گروه همنوعان خود. هر انسانی تلاش میکند اگر چیزی دید و شنید در خود نیندوزد، بلکه زودتر آن را با دیگران به اشتراک بگذارد؛ حتی آنان که میل به دانستن دارند و تنها به رصد فضای مجازی علاقه نشان میدهند به بیراهه میروند و وقت گرانبهای فراغت را به دانستههای سطحی و لاینفع سر میکنند.
لااقل بعد از گام دوم برای همه ما واضح است که آنچه باید نصبالعین یک فعال فرهنگی در میدان باشد حرکت در مسیر تمدنسازی است؛ همان آرمانی که گام اولش خودسازی انقلابی نامیده میشود. از طرفی میدانیم که خودسازی با اصلاح سبک زندگیمان محقق خواهد شد که یکی از شاخصههای مهم آن، اوقات فراغت است. تدبیرزمان، که باید در پازل سبک ایرانی اسلامی قرار بگیرد شایسته است به آشنایی و آمیختگی با فرهنگ و بوم دین و سرزمین ما جای گیرد؛ از این رو ضروری است انس هر انسان انقلابی سالکی که در راه خودسازی قرار گرفته با ادبیات غنی ایرانی باشد تا فرهنگ را بشناسد و آن را در فرایند تمدنسازی به کار بندد به خلاف سلوک غیرانقلابی که اگر در آن، تجویزی شود به متون اخلاقی و نهایتا ادبیاتی تعلیمی نظیر بوستان و گلستان سعدی است و در آن از مثل تمثیلات مثنوی و تغزل حافظ خبری نیست. اوقات فراغت در تعریف شرقیاش باید به شخص، «آن» بدهد و او را درگیر لحظاتی کند که در آن آنات، از غوغای جهان فارغ است و آماده اتصال به حقیقت عبادت و بندگی. از حافظ گفتیم.؛ مثلا اشعار حافظ، با شور و موسیقی خود در عین غنای معنا، لحظات خوانندهاش را عمق میدهد و انسان را به بازخوانی اعماق وجودش دعوت میکند. مثنوی مولوی هم به تعبیر امروزی یک تور گردشگری است منتها گردش در آفاق و انفس نه در شهوات و هوس آنچنان که رسم تورهای امروزی است. اساسا وقتی قرابت با آثار و مفاخر ادبی و هنری شکل نگیرد چند آفت پیشروی ما قرار خواهد داشت:
اولا؛ اشتیاق به کاربستن زبان فارسی سره کاهش مییابد و کم کم واژگان کهن و اصیل فارسی نیز از ذهن گویشگران زبان، فراموش میشود وقتی این شد معادل بیگانه آن کلمات در فرهنگ ما نفوذ میکند تا جای خالی آنها را پر سازد. انصافا چند نفر سراغ داریم که با رجوع محدود و معقول به فرهنگ لغت، بتوانند حافظ و مولوی و سعدی را بفهمند یا حتی درست بخوانند؟! این خود یک چرخه است که از شعر نخواندن شروع میشود و به نامأنوس بودن واژگان میرسد و دوباره وقتی کلمات دوانین، گنگ و مهجورمینمایند میل به شعرخوانی فرد نیز کاهش مییابد.
ثانیا؛ موسیقی سنتی ایرانی هم به محاق میرود. از بازار کساد موسیقی سنتی که بگذریم حتی فخامت و سنگینی اشعار روضه که با سبک موسیقیایی خاصی ادا میشد و مردم را متأثر میساخت امروزه کمتر دیده میشود. کاری نداریم که آیا ورود مداحان جوان به این سبک از اشعار ساده و روان صحیح هست یا نه چرا که اقتضای زمانه و میل جوان بیگانه از پیشینه ادبی خود اینگونه میطلبد اما روشن است که تغییر فاز خواندن مداحان ما هم متأثر از کمسوادی ادبی مردم ما بوده است.
سومین آفت، افول فضیلتهای اخلاقیِ شرقی همچون حیا و صبر و قناعت است. آنکه فراغت خود را با شعر و نثری سپری کرده که توصیه به زهد و بیمیلی به دنیا در کنار بلند همتی و خداطلبی داشته چگونه با مشترک بیدرنگ(برخط) فضای مجازی قابل مقایسه است که با دیدن مستمر پیامهای تبلیغاتی، دائما میل به داشتن کالاهای مختلف در او زبانه میکشد؟!
اینگونه است که کی یکی، ستونهای فرهنگ ملی در حافظه یک ملت فرو میریزد بیآنکه بدانیم و درست و معقول نگرانش باشیم! آنگاه ما میمانیم و سودای تمدنسازی اسلامی ایرانی. برایش نشست و اجلاس میگیریم اما کتابهای نفیس حافظ و سعدیمان کنجی از کتابخانه خاک میخورد.