به مناسبت ماه میهمانی خدا و با هدف بهرهمندی معنوی هرچه بیشتر فعالین جبهه فرهنگی انقلاب از ماه مبارک رمضان سلسله جلسات سخنرانی حجتالاسلام نخاولی با عنوان «در محضر قرآن» را منتشر میکند.
در قوانین ما، تعریف مشخصی از چشمانداز فرهنگی و نرمافزاری که بخواهد این مسئله را عملی کند وجود ندارد، به همین دلیل هر مسئولی که طی چهار سال در جایگاه فرهنگی قرار میگیرد، میتواند طی این مدت اساس و سختافزارهای فرهنگ را دستکاری کند.
اگر شما نسبت به هر حقی بیتفاوت شوید، عملاً راه رجوع به حضرت حق یعنی خداوند را در مقابل خود بستهاید و به همان نسبت از برکتهای تجلیات انوار الهی و اسماء حسنای پروردگار بر جان و روان خود محروم شدهاید. در همین راستا در دوران معاصر، حقی ظهورکرده است به نام انقلاب اسلامی که حاصل و جمعبندی اندیشه فقیه بزرگی است از اسلام و در همان راستایی که نسبت به سایر مسائل اسلامی باید حساس باشیم باید نسبت به انقلاب اسلامی و لوازم آن نیز حساس بود.
نکتهای که در ادامه روایت میرسلیم از زندگیاش و فعالیتهایش مشخص میشود اینکه وجود افرادی مانند میرسلیم یا نشان حضور ابوعلی سیناها و نخبگان در دولتهاست یا نشان از غلبه ابوالمشاغلها و آشفتگی در کار دولتهاست. از مهندسی و طراحی مترو گرفته تا معاونت سیاسی وزارت کشور تا امور جنگزدگان تا رئیس نهاد ریاست جمهوری تا مشاور در امور تحقیقات رئیسجمهور تا وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تا طراحی موتور ملی و حتی ریاست فدراسیون نجات غریق، ملغمهای است از موضوعات باربط و بیربط...
دو بخش از فیلم هم به ناچار و به خاطر سوالات و ابهامهای زیادی که درباره رئیسی در رسانههای مجازی وجود دارد، در مستند استفاده شده است. اول نام فیلم و تاکید بر مساله لغو کنسرت در مشهد، آن هم توسط پدرخانم این نامزد است که گریبان او را هم گرفته و باید پاسخگوی چنین رفتاری باشد. پس باید به این سوال پاسخ بگوید و رئیسی در برابر دو کارگردان سینمای ایران –ابوالقاسم طالبی و نادر طالبزاده- با زیرکی «کنسرت» را به «کرسنت» پیوند میزند.
در یک قاب مدیوم (نمای متوسط) نشسته و در حالی که با چهره ای خسته و موهایی سفید به دوربین زل زده است، جملاتی با لحنی آرام و یکنواخت بیان می کند. این توصیف، مهم ترین تصویری است که از اولین فیلم تبلیغاتی هاشمی طبا -که از شبکه یک سیما پخش شد- در یاد مانده است.
جشنواره فجر نیز تهی از فرهنگ اسلام، دینباوری، اخلاقمداری و امید برگزار میشود به گونهای که به جز چند فیلم که گاهی اوقات در رابطه با دفاع مقدس ساخته شده میشود، تعداد فیلمهایی که درآنها دغدغهها مطرح شود، بسیار نادر است.
علی عباسیان و عبدالله آذری از دوستان دوره دبیرستان و بچههای هیات ابوالفضل(ع) بودهاند. آنها با شیطنتها و روحیات و اخلاق سپهر از نزدیک آشنایند و حرفهای جالبی از زندگی او دارند. سپهر مسئول تدارکات هیاتشان بود و پرجنب و جوش. با این دو دوست قدیمی درباره ابوالفضل و دوره زندگی کوتاهش سخن گفتهایم.
داغ ابوالفضل هنوز برایش تازه است و چه زیبا از کمکهایی که ابوالفضل پس از عروجش به مادر میکند، سخن میگوید. با مادر سپهر و برادرش بهراد در قرچک ورامین به گفتوگو نشستیم. با مادر اشک ریختیم و دلمان برای لحن سوزناک «اتلمتل»های ابوالفضل تنگ شد.
بابایی از کسانی است که با ابوالفضل سپهر ارتباطی صمیمی و تنگاتنگ داشت و با هم به دیدار خانواده شهدا و مناطق عملیاتی میرفتند. ابوالفضل در بستر احتضار، وکالت نشر شعرهایش را به بابایی سپرد. هرچند بابایی توضیحات کوتاهی درباره سپهر داده است، اما همین نکات موجز و مختصر، روزنهای است برای شناخت مردی که اهل زمین نبود.
زمانی که زینب به شهادت رسید ما تا سه روز جنازهاش را پیدا نکردیم همه میگفتند به احتمال زیاد به دست منافقین شهید شده چون سال 60، 61 اوج ترورهای منافقین بود. آن موقع در کشور به جرم داشتن عکس امام یک مغازهدار را شهید میکردند. به جرم رفتن به نماز جمعه شهید میکردند. زینب هم دانشآموز 14 ساله و کلاس اول دبیرستانی بود که خیلی فعالیت فرهنگی و انقلابی میکرد که یک روز بعد از برگشت از مسجد ابتدا ربوده شد و بعد هم به شهادت رسید.
«راز درخت کاخ» نتیجه گفتوگو با مادر شهیده زینب کمایی است. در این کتاب مادر این شهیده برای اثبات مظلومیت دخترش در جریان ترور منافقین، بیماری و شرایط نامطلوب جسمی خود را از یاد برده و با انگیزه بالایی به سوالات نویسنده پاسخ میگوید. «راز درخت کاج» نوشته «معصومه رامهرمزی» است که در یادداشت پیشرو «لیلا محمدی» آن را نقد و معرفی میکند.
شهیده زینب کمایی شب اول فروردین ماه سال 1361 در راه باز گشت از مسجد به خانه ربوده میشود. انتظار مادر چشم به در سه روز طول میکشد و در روز چهارم با آدرسی که منافقین میدهند، جنازه زینب را در حالی که چادرش را به گردنش گره زده و خفهاش کرده بودند، مییابند.
سختترین موضوع برای پدرش این بود که ده مرتبه به تهران رفت و بیست مرتبه به زاهدان رفت تا ثابت کند که علیرضا اینجا بوده و بعد سردار رنجبر تأیید کردند که شهید ویزشفرد، شهید فهمیده استان زاهدان شده. پدر شهید از این میسوخت که چرا باید به بچه من تهمت بزنند؟!
یک ماه قبل از این انفجارها ریگی اعدام شده بود و اصلاً گروهک ریگی به دلیل تلافی اعدام رئیسشان، این انفجارها را انجام دادند.
روابط محرم و نامحرم و حلال و حرام خیلی برایشان مهم بود و خیلی به اصول اخلاقی پایبند بودند. برای خودشان حد و مرز تعیین میکردند. ما واقعا ایشان را در گروه خودمان مثل یک برادر میدیدیم.
از پشت، دو کتف محمد را گرفتم و با نیمچه فشاری فرستادمش جلو برای پیشنمازی و اقتدا به او. برخلاف همیشه بدون مقاومت جلو رفت.
محمد با بقیه فرق داشت، شنیدهاید در مورد ورزشکاران میگویند «استیلش ورزشیه؟!» محمد از همان اول که آمده بود در جمع ما، استیلش رفاقتی بود، آدم جذبش میشد.
من داخل مغازه بودم یک دفعه دیدم دوستام که مغازه دار هستند کسب و کارشان را رها کردند و به سمت مغازه من میآیند. دلم به شک افتاد، به دوستم گفتم یک زنگ بزن به محمد، من باهاش حرف بزنم هرچی گرفت گفت خاموشه، گفتم حتما برای محمد من یک اتفاقی افتاده است...
سریالهای تلویزیونی با وجود پیشرفتی که به لحاظ محتوا و تکنیک در طول سالهای گذشته داشتهاند، موضوع امام(ره) یا پرداختن به مسائلی از این دست، چندان در حوزه دغدغههای جدی مدیران تلویزیون درحوزه سریال نیست.