در شوک، بهت یا ناراحتی حاصل از دیدن نتایج انتخابات ریاست جمهوری اردیبهشت ماه 1396، هر کس، گروه یا چهرهای از زاویه دید خود مسئله را تحلیل میکرد و به آسیبشناسی عملکرد اصولگرایان در انتخابات میپرداخت. حسن روحانی، گزینهای که برخی ارزشها و هنجارهای مسلم و رایج جامعه را در 4 سال نخست دولتمردیاش و به ویژه در دوران انتخابات زیر سؤال برده و خدشهدار کرده بود، رئیس جمهور دوازدهم شده بود و اصولگرایان با همه تدابیر و برنامهریزیهایشان، بار دیگر باید کرسیهای قدرت را از دست رفته میدیدند. در میان همه تحلیلها که به خاطر غلبه هیجان، انصاف و دقت اندکی داشت، برخی همچون وحید جلیلی مسئله را فراتر از عرصه سیاسی بردند و به حوزه جامعه کشاندند. حقیقت این است که حزباللهیها از متن جامعه فاصله گرفتهاند و تغییر هنجارها، نگاهها و نیازهای مردم را در شهر و شهرستانهای مختلف نمیپذیرند. و از این روست که توصیف از مردم گاهی به اوج تمجیدهای اغراقآمیز میرسد و گاهی در حد تقلیل، تخفیف و حتی تحقیرهای آزاردهنده پایین میآید. دو ماه پس از انتخابات، ارزیابی دقیقتری از آنچه گذشت، در بیان یک چهره استثنایی عرصه سیاست آمد؛ اگرچه او به انتخابات و نتیجه آن کاری نداشت و به دنبال هدف دیگری بود.
بیست و نهم تیرماهی که گذشت، سردار قاسم سلیمانی، فرمانده محبوب، شجاع و سلحشور نیروی قدس سپاه در یادواره شهدای کن جملاتی به زبان آورد که شنیدنشان از زبان او لطافت خاصی داشت. او خطاب به کسانی که آنها را متدین میخواند، گفت: «من خواهشم از خواهران متدین، از براداران متدین این است که فضا را برای همه نوع آدمها باز کنید. بعضی افراد هستند که ظاهرشان ظاهر شاید مناسبی نیست اما باطن خوبی دارند؛ مگر ما در زمان شاه نبودیم؟ یک حادثه همه ما را تکان داد، همه ما را احیا کرد، همه ما را زنده کرد. ما باید این نوع فرهنگ را توسعه بدهیم.» او یک ماه بعد، یعنی بیست و نهم مردادماه نیز در اجلاس روز جهانی مسجد نیز خواهش یا توصیهاش را باز هم تکرار کرد: «اگر بخواهیم دائم از القاب بیحجاب و باحجاب یا اصلاحطلب و اصولگرا استفاده کنیم، پس چه کی میماند؟ اینها همه مردم ما هستند. آیا همه بچههای شما متدیناند؟ آیا همه مثل هم هستند؟ نه. اما پدر، همه اینها را جذب میکند و جامعه هم خانواده شماست». این تذکر از زبان یک سردار دیگر نیز شنیده شده بود، اما نه با این بسامد. استاد رحیمپور ازغدی نیز در بیانی دیگر از مدارا گفته بود و البته شرایط و ملزومات آن را برشمرده بود.
اما پرررنگتر و شدیدتر از این عبارات و تعابیر، بیان مشهور رهبر معظم انقلاب با عنوان «جذب جداکثری و دفع حداقلی» است که با این شکل برای نخستین بار در خردادماه 1388 و پس از اتفاقات تلخ بعد از انتخابات ریاست جمهوری ارائه شد. این تاکتیک مهم و اساسی در رواداری و مدارا در آذرماه 1388 نیز تکرار شد: «من هیچ اعتقادی ندارم به دفع؛ من گفتم در نماز جمعه؛ اعتقاد من به جذب حداکثری و دفع حداقلی است». دو سال پیش از این نیز ایشان در دیدار با اساتید و رؤسای دانشگاهها به روحانیون حاضر در نهادهای علمی توصیه کرده بود دامنه مخاطبین را توسعه بدهند: «باید پی در پی در محیط دانشگاه فکر دینیِ نو و مستدل عرضه کنید و فکر دینی دانشجویان را ارتقاء بدهید. مخاطبان خود را هم فقط دانشجویان متدین و مذهبی و حزباللهی ندانید؛ خوب، آنها که البته هستند. مخاطبان شما همه بدنه دانشجوئی کشورند؛ حتّی کسانی که در دل با دین خیلی میانهای هم ندارند، اینها هم مخاطب شمایند؛ آنها را هم بایستی جذب کنید و با منطق قوی و اعتماد به نفس و اعتماد به این منطق میتوان دلها را جذب کرد، عنادها را حتّی کم کرد یا در موارد زیادی از بین برد». حتّی کسانی که در دل با دین خیلی میانهای هم ندارند؟ با این نگاه، جملات امروز سردار سلیمانی، همان جملات دیروز رهبر معظم انقلاب است. باید آغوش گشود و همه گروههای جامعه را حتی آنانی که ظاهر و شکل متدینانهای ندارند، جذب کرد.
مسئله اساسی اینجاست که چهرهها و افراد ارزشی جامعه، گروههای حزباللهی و کسانی که خود را فدایی رهبری و کشور و انقلاب میدانند، به اینکه مجالس و محافل خود را داشته باشند و مسائل خود را حل کنند، بسنده کردهاند. برای آنان اینکه دیگر افراد جامعه چگونه میاندیشند، چگونه میپوشند، چگونه تفریح میکنند، چگونه فکر میکنند، اهمیت کمتری دارد. البته نباید منکر تلاشها و زحمات و کوششهایی مانند اردوهای جهادی، گروههای خیریه که همچون ستارهای پرفروغ میدرخشند، شد؛ اما مسئله اینجاست که دیگران برای ما اهمیت کمتری دارند. این «دیگران» در تحلیلهای جامعهشناسانه به «مردم» و در جریانشناسیهای سیاسی به «قشر خاکستری» شناخته میشوند و متأسفانه در نظر برخی از افراد ارزشمدار جامعه، کسانی هستند که امیدی به هدایتشان نیست و رفتارهای مفسدانهای دارند و حرفها و اقداماتشان تماماً در خدمت اهداف دشمن است! برای توجیه این قضاوتها و روایتها نیز احادیثی از ائمه معصومین درباره «قطع رحم»، «بیوفایی دنیا» و «تنهایی اولیای الهی» پیدا میکند و بدون اجتهاد و استنباط، یک سره آنان را میپذیرد. اینجاست که «فرهنگ حزباللهی» از یک «فرهنگ» (culture) که باید در میان طبقات و گروههای اجتماعی منتشر شود و محک بخورد، به یک «فرقه» (cult) تقلیل پیدا میکند و برای ورود یا خروج از زی و شکل انقلابیگری ملاک مییابد و تراز میچیند. در نقطه مقابل و متضاد این رفتار و اقدام، بیان و حتی رفتار رهبر معظم انقلاب را میخوانیم و میبینیم که حتی در انتصابهای خود به گروههای مختلف سیاسی و چهرههای گوناگون اجتماعی که نماینده ذائقهها و سلیقههای مختلفی هستند، توجه میکنند: «این کسانی که از جماعت مسلمین جدا میشوند، از جماعت کشور فاصله میگیرند، کوشش کنید اینها را نزدیک کنید، منضم کنید. کسانی که میانه راه هستند، اینها را به منزل مطلوب برسانید. نگذاریم با رفتار ما، با عمل ما، با اظهارات ما، با منش ما، کسانی که یک ایمان نیمهکارهای دارند، به کلی از ایمان ببُرند؛ کسانی که نیمهارتباطی با نظام دارند، از نظام منقطع شوند. عکس این عمل کنیم؛ کسانی که در نیمه راه هستند، اینها را جذب کنیم.»
بنابراین اگر میخواهیم همدلی و همزبانیمان با مردم کوچه و بازار از دست ندهیم، اگر میخواهیم جوانانی که مرتباً از مدهای رایج در اینستاگرام تقلید میکند، بفهمیم؛ اگر میخواهیم کارکرد اساسی انقلابی بودن را از دست ندهیم و ارزشها و هنجارها در سطح جامعه دیده بشوند و بدانها عمل بشود، و مهمتر از همه اینها اگر به دنبال این هستیم که ساختار حقیقی جمهوری اسلامی از گزند و نفوذ مصون بماند و اهداف و آرمانهایی که انقلاب اسلامی برای نیل به آنها پدید آمدهاند، نزدیکتر و عملیاتیتر به نظر برسند؛ لازم است دایره ارتباطاتمان را گسترش دهیم، دوستان اندکی غیر همفکر بیشتری پیدا کنیم، در محیطهایی که ضرورتاً خالص و همگن نیستند، حاضر شویم، تفریحهایی که بی هیچ مبنا و دلیل شرعی و عرفی دور آنها را خط قرمز کشیدهایم، انتخاب کنیم و در یک جمله سبک زندگیمان را از عادتهای رایج و به غلط مرسوم شده حزباللهیها به رفتارهای مؤمنانه اهلبیت (ع) تبدیل کنیم. آغوش باز کنیم و فرهنگی را که بدان معتقدیم، در شهر جاری کنیم.