رحیم آبفروش: آخرین نقطههای خاک این سرزمین، جایی که کرد و فارس، شیعه و سنی، مانند زمین و آسمان در خط افق، نزدیکترین حالت را نسبت به هم پیدا میکنند، در روستاهای مظلوم این منطقه، نرسیده به ثلاث باباجانی، روستای تپه ماران، روستای صالح کوچری، روستای بیشگان، نقطههایی که من و شما اسمشان را هم نشنیدهایم، اما عالیجناب گوگل مپ به نام و نشانی، با تلفظ دقیق! بهتر از من و شما میشناسند... در تپه ماران با بیش از صد و بیست خانوار و پانصد نفر جمعیت، گروه کوچک ما را بدل از مسؤولین دولتی گرفته بودند و میگفتند اولین گروهی هستید که وارد روستا شدهاید!
خانههای زیادی آوار شده بود و با خاک یکسان، اما مردم صبور و قانع آنجا، شکر و حمد برلب، مشغول ادامه زندگی هستند...
هرچند سطح رفاه این مردم قبل و بعد زلزله اختلاف چندانی نکرده! فتأمل یا اولیالابصار... اگر خدای ناکرده روزی چنین اتفاقی برای جماعت نازپرورده تنعم پایتختنشین رخ دهد، صبوری و مناعت طبع این مردم صبور و مقاوم، محک دیگری خواهدخورد و اعتبار دیگری خواهدیافت... بگذریم... دیواری فروریخته بود و آینهای که تا قبل از این بر دیوار تکیه کرده بود، شکسته و نقش بر زمین...
به قول قیصر امین پور:
آبگینه تاب حیرتم نداشت
حیرت زلال من، چرا چنین؟
دل مجال پایمال درد بود
تنگ شد مجال من، چرا چنین؟
خشک و خالی و پریده لب دلم
کاسه سفال من، چرا چنین؟