سرویس پرونده: دوباره ماه محرم آمد و تمام شهر سیاه پوش عزای سیدالشهدا شدند، براستی که داغ شهادت مظلومانه اباعبدالله الحسین حرارتی در قلوب مومنین ایجاد کرده که تا قیامت سرد نخواهد شد. به مناسبت فرارسیدن ایام دهه اول محرم پایگاه خبری تحلیلی حلقه وصل قصد دارد هر شب و به مناسبت نامگذاری آن شب به نام یکی از کربلایی ها و یاران صدیق سیدالشهدا بسته ادبی منتشر کند. دهمین بسته ادبی را در ادامه خواهید خواند.
امام حسین آمد که ثابت کند، تا ظالم و مظلوم هست مسیر سرنوشت آدمیت، به دوراهی کوفه و کربلا منتهی می شود. اما ندای «یا لیتنا کنا معک» قرار نیست من و تو را به هزار و اندی سال پیش بازگرداند تا در رکاب حسین «علیه السلام» شمشیر برکشیم و به جنگ سپاه کوفه و شام راهی شویم. افسوس! هر بار وقتی ندا در میدهیم که «کاش بودم و تو را یاری میکردم» یک شمه از جلوه های عاشورایی را برایت عیان میکنند. دوباره در گوشه ای از این عالم، ظلمی روا می شود. آنوقت من و تو می مانیم و کلاهی که در پی قضاوت است، که این ها همه بازی است و به ما چه مربوط که در آن سوی کره خاکی چه خبر است.
حسینی بودن امروز تنها خلاصه در اشک ریختن و سینه زدن و هیئت رفتن نمی شود. اگر عاشورایی هستیم، باید ببینیم یزید روزگار کجای این میدان ایستاده. ما باید آنقدر سرسنگین باشیم که یزید مستکبر امروز برای سرمان جایزه تعیین کند. و ابن زیاد حاضر باشد، سر به تنمان نباشد. عاشورایی اصیل آن است که هم از تبار یزیدیان دیروز تبری بجوید، هم از یزیدیان امروز! حسین به تنهایی دربرابر استکبار کهن ایستاد، اکنون چه کسی باید بار مقاومت در برابر ظالمان و مستکبرین امروز را بر دوش خود بکشد؟ حسین علیه طاغوت روزگار خود قیام کرد و به مبارزه پرداخت؛ برای حسینی بودن و حسینی ماندن، تنها به عزاداری نمی توان اکتفا کرد. امروز هم حسینی ماندن، بدون قیام علیه ظلم و جور و فسق و فجور مستکبران میسر نخواهد شد.
همیشه یزیدی بودن، با همراهی ظالمان رقم نمی خورد. گاهی به همان نسبت که مظلوم را از حمایت مادی و معنوی خود محروم کنی، بایزید می شوی! کافیست در هنگامه برخواستن صدای مظلوم، گوش خود را به نشنیدن بزنی و بی تفاوت باشی، آنوقت من و تو هیچ تفاوتی با مسببان و عاملان ظلم نخواهیم داشت، چرا که آنها شاید مأمور به ظلمند و ما مختاریم که یاری کنیم، اما دریغ میکنیم! گاهی حتی انتظار آنها که زیر چکمه های پولادین ظلم جان میدهند، از ما یاری فیزیکی نیست، گاهی تنها کمک ما حمایت و راهپیمایی حمایتی ست که آنها را امیدوار میکنند. ما اگر حاضر نشویم همین قدر علیه ظلم یزید زمانه، برخیزیم، نباید کوفیان را شماتت کنیم. آنوقت یک عمر گریه ما بر آن فاجعه ها، چون گریه بی ثمر و بی اثر کوفیان، اندازه آبغوره هم فایده نخواهد داشت! فریاد حسینی عصر ما، عدم سکوت در برابر ظلم ظالمانه یزیدیان زمان، پابپای ولی زمان است.
با شمر و یزید نمیتوان با رویه تساهل کنار آمد. نمی شود هم یار حسین بود و هم مددکار یزید. میدان حق و باطل میانه ندارد. نمی شود رابطه با یزید را با خوشبینی و امید حل کرد. امید بستن به حسن نیت یزید، ساده انگاری محض است. چشم داشتن به کمک به شائبه یزید، حماقتی نابخشودنی ست. میدان حق و باطل، میانه ندارد. صف های عیان پیکار، تسامح بردار نیست! با دیپلماسی کوفیانه نمی شود به سوی قله های سربلندی حرکت کرد و بسوی آسمان عزت پر کشید. سالار شهیدان آموخت به ما کسی چون حسین با فردی مثل یزید بیعت نخواهد کرد!
حال چرا ما باید به بهانه کاهش تحریمها و محاصره ها، از آرمان های اصیل عاشورایی خود دست برداریم؟ در مقابله با استکبار ممکن است، شرایط ظاهری سخت باشد، اما آنچه که اهمیت دارد، آن است که علم حق بر زمین نیفتد. بدانیم که نبرد حق و باطل در خواب هر دوره جاری است و هر روز برای مسلمین عالم عاشورایی دیگر است. حسینی ماندن امروز، ضد استکبار و علیه ظلم ظالمان بودن است. بی شک امروز جلوه حقیقی زیارت عاشورا و لعن یزید، شعار مرگ بر آمریکاست! (سید محمد رضی زاده)
دیـگرم شـورى به آب و گـل رسید
گـاه مـیـدان دارى ایـن دل رسـید
نـوبت پـا در رکـاب آوردن اسـت
اسب عشرت را سوارى کـردن است
تنگ شد ساقى دل از روى صـواب
زین مى عشرت مرا پـر کن شـراب
کز سر مستـى سبـک سـازم عـنان
سرگران بر لـشکـر مـطـلب زنان
روى در میـدان ایـن دفـتر کـنـم
شرح مـیدان رفـتن شـه ، سر کـنم
بـازگـویـم آن شـه دنـیـا و دیـن
سـرور و سرحـلقه اهـل یـقـیـن
چون که خـود را یکه و تنها بـدیـد
خـویشتن را دور از آن تـن هـا بدید
قـد براى رفـتن از جـا راست کرد
هر تدارک خاطرش مى خواست ، کرد
پـا نهـاد از روى هـمّت در رکاب
کـرد با اسب از سر شـفـقت خطاب
کـاى سبک پـر ذوالجناح تـیـز تک
گـرد نـعـلت سرمـه چـشم مـلک
اى سمـاوى جـلوه قـدسـى خرام
وى ز مـبـدأ تا معـادت نـیـم گـام
رو به کـوى دوست منهاج من است
دیده واکـن وقت مـعراج مـن است
بد به شـب معراج آن گـیتى فـروز
اى عـجب معراج من باشـد به روز
تـو بـراق آسـمـان پـیمـاى مـن
روز عـاشـورا شـب اسـراى من
پس به چالاکى به پشت زیـن نشست
این بگـفت و برد سوى تـیـغ دست
اى مشعشع ذوالفـقـار دل شـکـاف
مدتـى شد تا که مانـدى در غـلاف
آنـقدر در جاى خود کردى درنـگ
تـا گرفت آییـنـه اسـلام ، زنـگ
من تو را صـیقل دهـم از آگـهـى
تا تـو آن آیـینه را صیـقـل دهـى
*
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفـت تا گـیرد بـرادر را عنان
سیل اشکش بـست بر وى راه را
دود آهش کرد حـیران شـاه را
در قفاى شاه رفتى هـر زمـان
بانگ مهلا مهـلااش بر آسمـان
کاى سوار سرگران کم کن شتاب
جان من لختى سبک تر زن رکاب
تا ببـوسم آن رخ دلـجـوى تو
تا بـبویم آن شـکـنج مـوى تو
شه سراپا گرم شوق و مست ناز
گوشه چشمى بدان سو کرد بـاز
دید مشکین مویى از جنس زنـان
بر فلک دستى و دستى بر عـنان
زن مگـو مرد آفرین روزگـار
زن مگو بنت الجلال اخت الوقار
زن مگو خاک درش نقش جبـین
زن مگو دست خدا در آسـتـین
*
پس ز جان بر خواهر استـقبال کـرد
تا رخـش بـوسد الـف را دال کـرد
همچـو جان خود در آغـوشش کشید
این سخـن آهسته در گـوشش کـشید
کاى عـنـان گیر من آیا زیـنـبـى؟
یـا کـه آه دردمـنـدان در شـبـى
پیش پـاى شـوق زنجیـرى مـکـن
راه عـشق است عنان گـیرى مـکن
با تـو هستـم جـان خواهر هـمسفر
تو به پا ایـن راه پویى مـن به سـر
خانه سوزان را تو صاحب خانه باش
با زنان در هـمرهـى مردانه بـاش
جان خـواهـر در غمم زارى مکـن
با صـدا بـهـرم عـزادارى مکـن
هست بر من نـاگـوار و ناپـســند
از تـو زینب گـر صـدا گردد بلـند
هر چه باشـد تو على را دخـتـرى
ماده شیرا کى کـم از شـیـر نـرى
با زبـان زیـنـبى شه آنچه گـفـت
با حسینی گـوش زینب مـى شـنفت
گوش عشق آرى زبان خواهد زعشق
فهم عشق آرى بیان خواهد ز عـشق
با زبـان دیـگـر این آواز نـیـست
گوش دیگـر محـرم این راز نـیست
*
اى سخنگو لحظه اى خاموش بـاش
اى زبان از پاى تا سر گـوش باش
تا بـبـینم از سر صدق و صـواب
شاه را زینب چه مى گوید جـواب
*
عشق را از یک مـشیمه زاده ایـم
لب به یـک پـستان غم بـنهاده ایم
تـربیت بـودت بر یک دوشـمـان
پرورش در جیب یک آغـوشمـان
تا کنیم ایـن راه را مسـتانه طـى
هر دو از یک جام خوردستـیم مى
تو شهادت جستى اى سبط رسـول
من اسیرى را به جان کردم قـبول
خودنمایى کن که طـاقت طـاق شد
جان تـجلّى تـو را مشـتاق شـد
حـالتى زیـن به براى سیر نیست
خودنمایى کن در این جا غیر نیست
*
قـابـل اسـرار دید آن سـیـنـه را
مسـتـعـد جـلـوه دیـد آیـیـنه را
معنى اندر لوح صورت نـقش بسـت
آنچه از جان خواست اندر دل نشست
آفـتـابى کـرد در زیـنـب ظهـور
ذره اى زآن آتـــش وادى طــور
شد عیان در طور جـانـش رایــتى
خـرّ مـوسى صعـقـا زان آیـتـى
عین زینب دیـد ز ینب را بـه عیـن
بلکه با عیـن حـسین ، عـین حـسین
غـیب بین گردیـد بـا چشم شـهـود
خواند بر لـوح وفـا نقـش عـهـود
دیـد تابى در خـود و بى تاب شـد
دیده خـورشید بــیـن پـر آب شد
صورت حالـش پـریـشانى گرفـت
دست بـى تابى به پیـشـانى گرفـت
خواست تا بـر خرمـن جنس زنـان
آتـش انـدازد انـا الاعــلا زنـان
دید شه لب را به دنـدان مـى گـزد
کز تو این جـا پـرده دارى مى سزد
رخ ز بـى تـابى نـمى تـابى چرا
در حضور دوسـت بى تابـى چـرا؟
کرد خـوددارى ولـى تـابـش نبود
ظرفـیت در خـورد آن آبـش نـبود
از تـجـلّـى هاى آن سـرو سهـى
خواست زیـنب تا کـند قـالب تـهى
سایـه سـان بر پاى آن پـاک اوفتاد
صحیه زن غش کرد و بر خاک اوفتاد
*
از رکـاب اى شهـسوار حـق پرست
پاى خالى کن که زیـنب رفـت ز دست
شـد پـیـاده بر زمـین زانـو نـهـاد
بـر سـر زانـو سـر بـانـو نـهـاد
گفت وگـو کـردنـد با هـم مـتـصل
ایـن بــآن و آن بــایــن از راه دل
دیگر این جا گفت وگو را راه نیست !!
پـرده افـکنـدند و کـس آگاه نـیست
عمان سامانی
××××
تو فقط دست به زانو مزن و گریه مکن
گیرم ای شاه کسی نیست ... خودم نوکر تو
لحظه ای فکر کنی پیر شدم ، مدیونی
درسرم هست همان شوق علی اکبر تو
من خودم یک تنه از کرببلا می برمت
چه کسی گفته که پاشیده شده لشگر تو
تو برایم نگرانی چه می آید سر من
من برایت نگرانم چه می آید سر تو
همه را بدرقه کردی و به میدان بردی
میروی ، هیچکسی نیست به دور و بر تو
بده پیراهن خود را که خودم پاره کنم
نمی ارزد سر این کهنه شده ... پیکر تو...
وای از معجر من ، معجر من ، معجر من
وای از حنجر تو ، حنجر تو ، حنجر تو
سعی ام این است ببینم بدنت را ، اما
چه کنم ! شمر نشسته جلوی خواهر تو
علی اکبر لطیفیان
****
شب شب اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظه ها با تو چه زیباست اگر بگذارند
فکر یک لحظه بدون تو شدن کابوس است
با تو هر ثانیه رویاست اگر بگذارند
مثل قدش قدمش لحن پیمبر وارش
روی فرزند تو زیباست اگر بگذارند
غنچه آخر چقدر آب مگر می خواهد؟
عمر طفل تو به دنیاست اگر بگذارند
ساقیت رفته و ای کاش که او برگردد
مشک او حامل دریاست اگر بگذارند
آب مال خودشان چشم همه دل واپس
خیمه ها تشنه سقاست اگر بگذارند
قامتش اوج قیام است قیامت کرده است
قد سقای تو رعناست اگر بگذارند
سنگ ها در سخنت هم نفس هلهله ها
لحن قرآن تو گیراست اگر بگذارند
تشنه ای آه و دارد لب تو می سوزد
آب مهریهٔ زهراست اگر بگذارند
بر دل مضطرب و منتظر خواهر تو
یک نگاه تو تسلاست اگر بگذارند
آمد از سمت حرم گریه کنان عبدالله
مجتبای تو همین جاست اگر بگذارند
رفتی و دختر تو زمزمه دارد که کفن
کهنه پیراهن باباست اگر بگذارند
سید محمد جواد شرافت
چشم وا کردم و پرپر شدنت را دیدم
نیزه در نیزه غریبانه تنت را دیدم
زیر پامال کبود سم مرکب ها، نه
به روی دست ملائک بدنت را دیدم
گرچه نشناختمت وقت عبور از گودال
عمه میگفت تن بی کفنت را دیدم
گیسویت بر سر نی شعر غریبی میخواند
زلف خونین شکن در شکنت را دیدم
قاری من سر نیزه ز عجائب گفتی
شام، تفسیر غریب سخنت را دیدم
آه یعقوب شده چشم من از روزی که
به تن تیره دلی پیرهنت را دیدم
خیزران شیفتهی ساحت لب هایت شد
چشم وا کردم و زخم دهنت را دیدم
تا سحر قلب تنور از غم تو آتش بود
عطر گیسوی تو و ... سوختنت را دیدم
یوسف رحیمی
در ادامه چند کلیپ مداحی به مناسبت شب عاشورا تقدیم مخاطبان عزیز خواهد شد.
حاج محمود کریمی (دشت، دشت خون است)
سید مجید بنی فاطمه (شب شور و شب گریه و ناله است)
حاج مهدی رسولی (دل می رود ز دستم صاحب دلان خدا را)
سید مهدی میرداماد (شب اخری...)